چهل روز گذشت. نه اشکها در چشم دوام آوردند، نه حرفها بر زبان! روایت درد، آسان نیست.
چهل روز سخت در ناباوری از دست دادن محمد علی راسخ نیا گذشت
ما که باغ بهارمان پژمرد ما که پای امیدمان فرسود
بی تو از سوز هجر با که نالیم؟ بی تو رسم محبت از که اموزیم؟
بی تو زمستان سخت و غمبار را به کدامین بهار بشارت دهیم بی تو برقراریم اما چه ناشکیب و بی قرار
چقدر سخت و درد ناک چهل روز پی در پی امدند و رفتند روز هایی که تو دیگر در کنارمان نبودی و تو دیگر نظاره گر طلوع و غروب خورشید نبودی دیگر من فقط نظاره گر صندلی خالیت اینجا بودم
من بودم و دنیایی پر از اه و حسرت من بودم و درد من بودم غم و غصه من بودم بغض های بی پایان من بودم و تنهایی من بودم ولی تو نبودی تو هم بودی اما در کنار ما نبودی دیگر روزهای بدون تو سخت و طولانی ترند
دیگر تو را برای سلام اول صبح و خداحافظی اخر وقت نمی بینم
اکنون چگونه میتوانم برای چهلمت بر سر مزارت بیاییم
چگونه تصور کنم دیگر تو را نمی توانم ببینم
اری تو از میان ما رفتی و ما برقراریم اما چه ناشکیب و بی قرار بر قراریم
انگار آدمها همش دنبال جایی میگردن که کمی بتونن درددل کنن و سبک بشن. حرف زدن به خودی خود، خیلی آدم رو سبک نمی کنه، همینکه با گفتن اینها آدم بتونه یه همدرد پیدا کنه و از تجربیاتش بهره بگیره، شاید آدم رو تشویق میکنه که راز دلش رو پیش کسی باز کنه. خیلی از مواقع هم آدم دنبال یه تکیه گاه میگرده. یک کسی که به آدم ایده بده که چطور از دردهاش کم کنه، یا خودش مرهمی باشه بر اونها.
گاهی اوقات دلم میخواست کاش یه نیروی بی پایان بود تا مرهمی بر درد های من باشه.
اما افسوس که بعضی دردها را درمانی نیست محمد علی راسخی نیای عزیز تو رفتی و غمی بی پایان بر دلها نهادی ایا می شود با کسی در مورد غم رفتنت درد دل کرد و بتوان از اندوه نبودنت کاست؟خیر من خیلی بهش فکر کردم هیچ مرهمی بر درد نبودنت وجود ندارد جز فراموشی
انسان از فراموشی ساخته شده است. زندگی چیزی نیست جز انبوه خاطرات تلخ، اما همین خاطرات تلخ روزی گفتاری می شوند برای تداوم زنده ماندن. بهانه ای برای نفس کشیدن اما تو را هرگز نمی شود فراموش کرد.
مگر میشود فراموشت کرد وای خدای من ان همه در کنار هم بودن از صبح تا شب با ان همه خاطرات تلخ و شیرین که با هم داشتیم در دفتری کوچک اما برای ما دنیایی بزرگ بود که بیشتر زندگی ما در ان خلاصه شده بود
حیف و صد حیف که ناجوانمردانه رفتی محمد علی راسخی نیای عزیز ....
شاید تنها چیزی که ذره ای از مصیبت نبودنت بکاهد پیدا شدن کسی است که ناجوانمردانه باعث رفتنت شد
اما افسوس
و صد افسوس
افسوس که از این به بعد من باید بدون تو ساعات طولانی را در دفتر بشینم دفتری که همه اونایی که شکوه رسالت و شکوه نارمک را میخواستن دنبال تو بودن
وای خدا نمیشه قبول کرد خودت کمک کن